باسمه تعالی
وصیتنامه شهید عظیم مسعودی نژاد
پدر، سلام علیکم و رحمت الله؛ امیدوارم که حالتان خوب باشد و ناراحتی که داشتید رفع شده باشد؛ حاج آقا دوست دارم که اول خدمتتان عرض کنم که هر آنچه که الان میخواهم خدمتتان عرض کنم تعارف نیست و خدا شاهد است هر آنچه الان روی کاغذ میآورم از قلبم بر میخیزد.
حاج آقا: دوست دارم بدینوسیله با قلم نازیبای خود از تمانی زحمتهایی که برای این بنده حقیر کشیدهای تشکر کنم، پدر خودم: میدانم که در طول زندگیم فرزند دلسوزی برای شما نبودهام و مطمئن هستم که نتوانستم حق فرزندی خود را آن طور باید و شاید اداء کنم و از شما معذرت میخواهم که موقعی که عمل کرده بودید نتوانسته بودم خدمت شما باشم و این مسئله را هم در بیمارستان به شما گفتم، ولی پدر مطمئن هستم که مرا بخشیده چون موقعی که در بیمارستان بودم حالت رضایتی در چهره مبارک شما دیدم.
ولی دوست دارم پدر این مطلب را به شما بگویم که من در زندگی از شما درسهای فراوانی یاد گرفتم؛ از جمله استقامت و پایداری در کارها و دم نزدن و اظهار عجز و ناتوانی نکردن، پدر: مطمئن هستم شهادت من برای شما و حاج خانم بسیار سنگین است، از قدیم میگویند پدر و مادر همیشه خوشحالی و خوشبختی فرزند را میخواهند و پدر: باور کن در مدت ۲۴ سال زندگی هیچ وقت به اندازه این دو ماه احساس آرامش و نزدیکی به خدا را نداشتهام و مطمئن باش با عنایت خدای بزرگ با دلی آرام و سرشار از سرور و شادی وارد عملیات شدهام و شاهد این ادعا و صحبت من همان گفته خودتان بود که فرمایش کردید که حالتان بهتر است و فرمودید معلوم است که به من در پلاژ خیلی خوش میگذرد.
خلاصه امیدوارم که خدا به شما صبر عطا کند و انشاءالله در دار بقا ثمره این صبر را به شما عطا فرماید.
اما مادرم: کسی که در زندگی چیزی از شما مشاهده نکردم جز صبری همراه با از خود گذشتن و دم بر نیاوردن و از حق خود گذشتن برای آسایش و راحتی دیگران و مادر من در شما توکل عجیبی نسبت به خدا در تمام مسائل دیدم و شما را فرزند خلف پدر بزرگوارتان (رحمت الله علیه) دیدم و شما را زنی عفیف دیدم که فقط راضی به رضای خدا بودید.
مادر: جداً میخواهم عرض کنم که مطالب زیادی را میخواهم خدمتتان عرض کنم ولی متأسفانه زمان برای نوشتن کوتاه و از یک طرف تمام آن مسائلی را که در قلبم دارم نمیتوانم روی کاغذ بیاورم، حاج خانم تمام زحماتی که برایم کشیدهای به یاد دارم و در دوران کلاس چهارم دبیرستان از نظر روحی شما را خیلی اذیت کردم که این خود گواهی دیگر بر دلسوزی شما نسبت به من و شما میتوانستید مثل خیلی از افراد دیگر خیلی راحت و بیتفاوت از کنار این مسئله رد شوید، ولی آن روح پاک و متین و بزرگ شما این اجازه را به شما نمیداد.
خلاصه مادر همان طور که گفتم وقت خیلی کم است؛ امیدوارم که بتوانی که شهادت من را با روئی باز پذیرا باشی و امیدوارم بعد از خدا شما و پدرم تکیه گاهی برای همدیگر باشید و از خدا درخواست میکنم صبری در خور این شهادت به شما و پدرم عطا کند و اجر شما با امام حسین(ع) و فاطمه زهرا(س) باشد.
مادر: دوست دارم حضورتان عرض کنم که تمامی زحمات شما را بیاد دارم و هرگز زحمات شما را فراموش نخواهم کرد؛ اما مادر: از شما چند تقاضا دارم اول اینکه در قبال شهادت من صبر پیشه کنید، هر چند میدانم برایتان مشکل است و خودتان خوب میدانید این کار من یعنی جهاد کردن مورد رضای خدا میباشد و امیدوارم فاطمه زهرا(س) در روز جزاء شفیع شما باشد و همان طور که قبلاً گفتم تا آنجائی که برایتان امکان داشته باشد و موجب زحمتتان نشود نماز قضائی بخصوص نماز صبح برایم بخوانید و برای شادی روحم جلسه دعای ختم صلوات برایم برگزار کنید.
مادر از شما تقاضا دارم موقعی که از رادیو دعای کمیل را میشنوید در آن مواقعی که اشک شما جاری میشود زیرا من خود بارها این حالت را در شما دیدهام در آن لحظات التماس دعا از شما دارم؛ زیرا در حدیث است که یکی از دعاهائی که در پیشگاه خدا رد نمیشود دعای مادر است در حق فرزند، پس مادر یادتان نرود، مادر همان طور که برای پدر نوشتم با قلبی مطمئن و سرشار از محبت خدا و دارای حالت بودم که در طول عمرم نتوانسته بودم این حالت قربت را کسب کنم و با تمام وجودت باور کن هیچگونه حزن و اندوهی در قلبم نداشتم به جز محبت و رضای خدا، محبت محمد و آل محمد(ع) در دلم نیست.
مادر یک مطلب است که میخواهم خدمتتان عرض کنم ولی هر چه فکر میکنم نمیتوانم این احساس درونی خودم را بیان کنم، (مادر فقط میتوانم به شما عرض کنم که با تمام وجودم شما را دوست دارم و در مقابل صبر، حیا، عفت، بزرگواری، گذشت، توکل به خدا، سخاوت، زلالی قلب، محبت، یکدلی شما احساس حقارت و ادای احترام میکنم.)
مادر امیدوارم مرا حلال کنید.
التماس دعا.
والسلام
۶/۱۱/۶۴ عظیم مسعودی نژاد – آبادان
اگر غلط املائی یا انشائی بود ببخشید چون فرصت پاک کردن نبود.
منبع: مرکز فرهنگی دفاع مقدس دزفول